دفتر اول-فصل سه: ونامت رامحمد سام نهاديم
شب هفتم تولدت فرارسيده ، ومن به سنت نياکان بر گوشت اذان و اقامه مي گويم.مادر از زماني که فهميده خداوند به او پسري خواهد بخشيد در تکاپوي نام زيبايي براي توست.من نيز در اين مدت ساکت و آرام منتظرم تا مادر نامي در خور تو و دلخواه پدر بگويد و اين حق را پس از 9 ماه تحمل سختي ها و مشقتها که خود به چشم ديدم به او ميدهم تا نامي نيک برايت انتخاب کند..
نيکان،سپهر،سهند،اميد،امير صدرا و...پيشنهادهايست که مادر ميدهد و من تا لحظه آخر سکوت کرده ام.همه نامها زيبا هستند ومن پر از ترديدم تا نامي بر تو نهيم که پراز هويتمان باشد،اما من هنوز منتظرم تا مادر نامي نيکوتر برايت انتخاب کند.
محمدسام آخرين پيشنهاد مادراست .در محمد شکي نيست چرا که لبريز از معنويت است. سام هم تمام تاريخ سرزمين من است.نامت بر من خوش ميآيد و بدينسان محمد سامت مي ناميم. محمد تبلور تمام خوبيهاي عالم از آدم تا خاتم که نام حضرتش در قرآن مورد خطاب قرار گرفته و خداوند او را اخرين فرستاده بسوي ما ميخواند.سام هم از تبار دلير مردان مام ميهنم که نشان از پهلوانان روزگار دور مي دهد و دلاور مردان روزگار نزديکتر ،بقدري نزديک که خود در کودکي به چشم آنان را ديده ام و از انان تاثير گرفته ام .
وه چه شيرين است تجميع اين دو نام .دو بال معرفت و شجاعت که اميد دارم تورا در نچندان دور زماني به پرواز در آورد وپدر را شاد نمايد.
نور چشمم ،سرزمينم نيازمند مردانيست تا دوباره به او اوج بخشند.وطنم دل تنگ مردانيست که در دل تاريخ سفر کرده اند و بار غصه شان را همچنان اين خاک ميکشد.سرزمينم دل تنگ همه تاريخ خود است،دلتنگ بوعلي ها،فارابي ها،خواجه نصيرها،حافظ ها،مولاناها،سعدي ها،بابا طاهرها،خواجه عبدالله ها،ملاصدراها،پورياي ولي ها...
عزيز دل پدر اينست بزرگترين آروزي پدري که خود نيز نتوانست کوچکترين گره اي از کار اين ملک وا کند،اما تمام اميد ش را در تو ميابد.پدري که حتي رضاست که خونش در رگهاي تو جريان يابد تا آرزوهايش را به سر منزل مقصود برساني .
روزگاري پدرم برمن گفت: که اگرچنان شود ، رضايم که درخون خود خشک شوم و خونم در شريانهاي تو جريان داشته باشد،و چه زيبا مفهوم پدر بودن را به من آموخت .....