دفتر اول فصل دو:سلام بر فرزندم
امروز دوازده اردیبهشت است.دیشب اولین شب زندگیت همراه مادر در بیمارستان بوعلی تجربه کردی،البته مادربزرگ هم همراهتان بود.عصر دیروز خیلی ها برای دیدنت امدند،از خاله ها گرفته تا عمه ومادر بزرگها و ....امروز برای اولین بار تو را درآغوش گرفتم وهمه غم و غصه هایم را فراموش کردم وبرات دعا کردم همچون زکریا(ع)که با دلی شکسته از خداوند چنین خواست" قَالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ "« خداوندا! از طرف خود، فرزند پاکیزهای (نیز) به من عطا فرما، که تو دعا را میشنوی!»و خداوند هم به او یحیی(ع) را بخشید.ومانند ابراهیم(ع) که از پروردگار چنین خواست:رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ ..پروردگارا!به من از فرزندان صالح ببخش
می بینی پسرم پیامبران بزرگ هم برای داشتن فرزندان پاک در مقابل خداوند زانو میزدند واین درسی است که من تو باید از هم اکنون مشق کنیم.آنگونه که خداوند سلیمان نبی را به داوود (ع) بخشید و از او به بنده خوب یاد کرد، چرا که همیشه به یاد خدا بود.فرزندم امان از غفلت و به دنیا مشغول شدن.
فرزندم زین پس در قنوت چنین دعا خواهم کرد:«رب هب لی من لدنک ذریه طیبه انک سمیع الدعاء»چرا که پاکیزکی و صالح بودن تو آرزوی من است.پسرم دیر زمانی نخواهد گذشت که تو هم چنین دعایی را زمزمه خواهی کرد.
امور بیمارستانی را انجام میدهم و تو و مادر آماده می شوید تا با هم به خانه بازگردیم.هوا بهاری تر از همیشه هست .پس از یک روز بارانی خورشید گرمتر می تابد.با عمو سعید راهی خانه میشویم تا به خیابان سنگ شیر میرسیم.یادم باشد تا بعدها از دامنه الوند و سنگ شیر برایت بیشتر بگویم.خاله ها در خانه منتظرند.برای اولین بار با تو وارد خانه میشویم.زین پس ساکنین این خانه سه نفر هستند.
پدر،پسر،مادر.
آه پسرم چه آرزوهای بزرگی برایت دارم....
لا لا لا لا گل چايي تو نيني خوشگل مايي
چه شيريني عزيز من مگه قند و مربايي
به زنبور عسل گفتم نياد اينجا گلم خوابه
اگه وز وز كنه امشب گلم آروم نمي خوابه.