محمدساممحمدسام، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

قصه های پسر،غصه های پدر

دفتر اول-فصل هشتم:مادر

1390/2/29 12:31
نویسنده : پدر
1,326 بازدید
اشتراک گذاری

سلام محمدم

دیشب  بی قراری میکردی و تا صبح در آغوش مادر بودی .مادر با چشمان خسته اما پر از مهر ،تو را به آغوش کشیده بود،من که در مقابل مادر شرم حضور داشتم ،چونکه حتی یک لحظه هم خواب بر چشمانش نرفته بود اما حتی خم به ابرو نمی آورد.

نور دیده پدر،نمی دانم چگونه باید این زحمات مادر را جبران کنیم ،ولی یادمان باشد که ..

تو ای مادر که یک عمره دلت با غصه دم سازه 

 صبوری های تو مادر منو به گریه میندازه

 مثل یک طفل خواب آلوده من محتاج آغوشم

 از اون لالاییات مادر بخون بازم توی گوشم

 برای سرنوشت من تو دلواپس ترین بودی

 برای اشکهای من همیشه آستین بودی

تو ای همیشه غم خوارم تو ای مطرح ترین یارم

به نام نامی مادر همیشه دوستت دارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

پرهام
29 اردیبهشت 90 12:26
سلام خیلی شعر زیبایی بود ممنون که به ما سر زدید . واقعا خدا کنه که همه بچه ها یه روزی بفهمم مادرها چقدر زحمتشون رو کشیدن
گلاره
2 تیر 90 13:32
سلام .کاش همیشه قدر شناس خانمت باشی و هیچ وقت فراموش نکنی که چقدر زحمت برای فرزندتون همینطور برای شما کشیده .به امید سپاسگزاری تمام مردان از بانوان مهربانشون