محمدساممحمدسام، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

قصه های پسر،غصه های پدر

دفتر اول فصل دو:سلام بر فرزندم

      امروز دوازده اردیبهشت است.دیشب اولین شب زندگیت همراه مادر در  بیمارستان بوعلی تجربه کردی،البته مادربزرگ هم همراهتان بود.عصر دیروز خیلی ها برای دیدنت امدند،از خاله ها گرفته تا عمه ومادر بزرگها و ....امروز برای اولین بار تو را درآغوش گرفتم وهمه غم و غصه هایم را فراموش کردم وبرات دعا کردم همچون زکریا(ع)که با دلی شکسته از خداوند چنین خواست" قَالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ "« خداوندا! از طرف خود، فرزند پاکیزه‌ای (نیز) به من عطا فرما، که تو دعا را می‌شنوی!»و خداوند هم به او یحیی(ع) را بخشید.ومانند ابراهیم(ع) که از پروردگار چنین خ...
22 ارديبهشت 1390

دفتر اول فصل یک: تولد

    جوجه يک روزه مامان و بابا   "درود بر من، روزي که زاده شدم و روزي که بميرم و روزي که زنده برانگيخته شوم" سوره مریم " روز يازدهم ارديبهشت فرا رسيده ودرختان شکوفه کرده اند.طبيعت زنده شده و همه جا سرسبزتر از هميشه زندگيم گرديده است.درد شيريني وجود مادر را فرا گرفته است.شب گذشته هم از دردهاي آسماني تولدت پلک بر هم نگذاشته است .صبح فرا رسيده و باران بهاري هر لحظه شديدترمي بارد .وجودمان را به زير با ران ميبريم تا به مطب پزشک برسيم.پزشک نويد تولدتت را  تا ساعات آينده ميدهد.با مادر به خانه بازميگرديم وآماده رفتن به زايشگاه ميشويم.همچنان باران مي بارد شايد خدا ميخوا...
20 ارديبهشت 1390