محمدساممحمدسام، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

قصه های پسر،غصه های پدر

آغاز نه ماهگی

سلام محمدم   اکنون که مشغول نوشتن این متن هستم اولین برف زمستانی شروع به باریدن کرده و رفته رفته همه جا به سفیدی می گراید.امروز اولین روز ورود تو به نه ماهگی میباشد و از اوایل ماه شروع به چهاردست و پا رفتن کرده ای.البته حدود یک ماهی هست که با خزیدن وبقول پدر سینه خیز رفتن حرکت و تکاپویت آغاز شده است. پزشکان میگویند هر چه کودک بیشتر چهاردست وپا برود دست و چشم او هماهنگ تر می شوند .پدر هم عجله ای برای راه رفتنت ندارد تا خوب عضلات دست و پا و گردنت قوی شود و دید چشمانت نیز تیزتز شود تا به امید خدا راه رفتن را آغاز نمایی. عزیزم این روزها گل های  رنگارنگ قالی بیشترین جذابیت را برایت دارد ودائم در این فکری که با دستان کوچک...
12 دی 1390

شهریور نود-خونه مادر بزرگه

سلام محمدم بعد از چند ماهی دوباره توانستم که مطلب جدیدی در وبلاگت بنویسم و عکس جدیدت را آپلود کنم عزیزم حالا دیگر از نوزادی  فاصله گرفته ای و هم لبخندهایت و هم گریه هات کمی مردانه تر شده گرمای تابستان در شهر ما سپری شده و جای خودش را به خنکای  پاییز داده و برگ درختان رفته رفته زردی را حس میکنند.مادر بزرگ میگوید که بچه ها در سن تو ،درمقابل سرما بسیار آسیب پذیرند وباید بیشتر مواظبت باشیم. دلم زود زود برای لبخندهایت تنگ می شود وحتی گریه های گاه بی گاهت را دوست دارم .این روزها کمی احوالم خوش نیست و نمیتوانم زیاد به مادر در کارهایت کمک کنم.تو دعا کن تا هرچه زودتر خوب شوم.... ...
25 شهريور 1390

دفتر اول-فصل دهم-آغاز سه ماهگی در فصل داغ

سلام محمدم مدتی بود که فرصت نداشتم برایت بنویسم،اما باز توفیق حاصل شد تا بر صفحه مقدست نقشی حک کنم.مدتیست که فصل داغ  شروع شده و تو اولین تابستان را تجربه می کنی.خوابهایت کمی منظم شده و دیگر مثل قبل بی تاب نیستی گویی این حقیقت را چون پدر و مادر  پذیرفته ای که دراین خراب آباد  کم زمانی مهمان هستی و زمان و مکان چند صباحی تورابه اسارت خواهند کشید. عزیزدلم ،فصل شکوفه دادن لبانت دراین فصل داغ آغاز شده ولبخندهای ریزت نوید روزهای شیرینتر بر پدرو مادر میدهد.با لبخندهای تو  مادر خستگیهایش را به فراموشی می سپارد و پدر دلتنگیهایش را در حریم خانه از یاد میبرد.فردا چه شیرین است برایت چونکه ما همرهان تویم  تا سر منزل...
22 تير 1390

اولین خواب یک فرشته

لا لا لا لا گل چايي                     تو نيني خوشگل مايي چه شيريني عزيز من                 مگه قند و مربايي به زنبور عسل گفتم                  نياد اينجا گلم خوابه اگه وز وز كنه امشب                 گلم آروم نمي خوابه. اولین خواب يک فرشته محمدم ،پس از تولدت در بيمارستان و گريه هايي که از عمق وجودت نش...
21 خرداد 1390

دفتراول-فصل نهم:عشق پدر به مادر

سلام محمدم عزیز دلم ،چند روزیست که مهمان خانه مادرٍ مادر هستیم.مادربزرگ را خیلی عزیزم زحمت داده ایم.مادربزرگ کوله بار تجربه است،از بچه داری گرفته تا  همه نوع تخلی و شیرینیهای روزگار . عزیز دل پدر، تو چهارمین نوه مادربزرگ هستی .محمد،امیرمهدی،علی ومحمد سام.جالب اینکه همه خاله زاده هایت پسر هستند.عزیزم امروز می خواهم داستان شیرینی برایت بگویم که شاید درونش تلخی هایی هم داشته باشد،داستان عشق  پدر به مادر: در روزگار نچندان دور وقتی که پدر، طفل گریز پایی بیش نبود دوستی در زادگاه مادری داشت .  کودکی را پدر با این دوست تا اواخر دوران دبستان سپری نمود.از بد حادثه ،دست تق...
6 خرداد 1390

دفتر اول-فصل هشتم:مادر

سلام محمدم دیشب  بی قراری میکردی و تا صبح در آغوش مادر بودی .مادر با چشمان خسته اما پر از مهر ،تو را به آغوش کشیده بود،من که در مقابل مادر شرم حضور داشتم ،چونکه حتی یک لحظه هم خواب بر چشمانش نرفته بود اما حتی خم به ابرو نمی آورد. نور دیده پدر،نمی دانم چگونه باید این زحمات مادر را جبران کنیم ،ولی یادمان باشد که .. تو ای مادر که یک عمره دلت با غصه دم سازه   صبوری های تو مادر منو به گریه میندازه  مثل یک طفل خواب آلوده من محتاج آغوشم  از اون لالاییات مادر بخون بازم توی گوشم  برای سرنوشت من تو دلواپس ترین بودی  برای اشکهای من همیشه آستین بودی تو ای همیشه غم خوارم تو ای ...
29 ارديبهشت 1390

دفتر اول-فصل هفتم: دفترچه بیمه

عزیز دل پدر، امروز دفترچه بیمه ات را گرفتم.امیدوارم که هیچوقت نیاز نباشد ازان استفاده کنیم.مگر نه اینست که"یا من اسمه دواء و ذکره شفاء..اى كه نامش دوا و ذكرش شفاست".با آمدنت پدر نامش را دوای درد و ذکرش را شفای جان ساخت . نور دیده پدرومادر،تمام همتمان اینست که حتی خاری به پایت نرود ،ولی چه کنیم که دنیا دار ازمایش و امتحان وسختی هست و در راه رشد وتعالی، ناگزیرباید از این گذرگاه عبور کنی،پس کالبدجسمت را آماده کن تا روحت در آن تعالی یابد. پسرم،این دستان وپاهای کوچکت روزگاری به در خور یک مرد بزرگ و قوی خواهند شد تا تورا  به سر منزل مقصود برساند،ولی این نصیحت رادر روزگاران جوانیت که پدر امید دارد ببیند&n...
28 ارديبهشت 1390

دفتر اول -فصل ششم:آرزو های بزرگ

صبح بخیر محمد سام پدر امروز دوشنبه هست و پانزده روز است که سفرت آغاز شده،پدر ومادر هم هسفرت بوده اند .نمیدانم این همراهی تاکی خواهد بود ولی هرچه هست روزی خواهد آمد که این سفر را به تنهایی  ادامه دهی. همه پدران و مادران آرزوهای بزرگی برای فرزندانشان دارند.وقتی وبلاگها را میخوانم می بینم که همه چه آرزوهای شیرینی دارند ،در فکر فرو میروم،مادری آرزو دارد فرزندش دانشمند شود ،پدری از هم اکنون دخترش را سوپر استار میخواند و....اما آرزوی این پدر چیزی نیست جز صالح بودن فرزندش،چراکه نور دیده ام "همانا صالحان وارثان زمین هستند" وروزگاری خواهد رسید که مدینه فاضله بشریت بپا خواهد شد و این جز به  دست صالحان اتفاق نخواهد افتاد.صا...
26 ارديبهشت 1390