محمدساممحمدسام، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

قصه های پسر،غصه های پدر

دفتر اول-فصل هشتم:مادر

سلام محمدم دیشب  بی قراری میکردی و تا صبح در آغوش مادر بودی .مادر با چشمان خسته اما پر از مهر ،تو را به آغوش کشیده بود،من که در مقابل مادر شرم حضور داشتم ،چونکه حتی یک لحظه هم خواب بر چشمانش نرفته بود اما حتی خم به ابرو نمی آورد. نور دیده پدر،نمی دانم چگونه باید این زحمات مادر را جبران کنیم ،ولی یادمان باشد که .. تو ای مادر که یک عمره دلت با غصه دم سازه   صبوری های تو مادر منو به گریه میندازه  مثل یک طفل خواب آلوده من محتاج آغوشم  از اون لالاییات مادر بخون بازم توی گوشم  برای سرنوشت من تو دلواپس ترین بودی  برای اشکهای من همیشه آستین بودی تو ای همیشه غم خوارم تو ای ...
29 ارديبهشت 1390

دفتر اول-فصل هفتم: دفترچه بیمه

عزیز دل پدر، امروز دفترچه بیمه ات را گرفتم.امیدوارم که هیچوقت نیاز نباشد ازان استفاده کنیم.مگر نه اینست که"یا من اسمه دواء و ذکره شفاء..اى كه نامش دوا و ذكرش شفاست".با آمدنت پدر نامش را دوای درد و ذکرش را شفای جان ساخت . نور دیده پدرومادر،تمام همتمان اینست که حتی خاری به پایت نرود ،ولی چه کنیم که دنیا دار ازمایش و امتحان وسختی هست و در راه رشد وتعالی، ناگزیرباید از این گذرگاه عبور کنی،پس کالبدجسمت را آماده کن تا روحت در آن تعالی یابد. پسرم،این دستان وپاهای کوچکت روزگاری به در خور یک مرد بزرگ و قوی خواهند شد تا تورا  به سر منزل مقصود برساند،ولی این نصیحت رادر روزگاران جوانیت که پدر امید دارد ببیند&n...
28 ارديبهشت 1390

دفتر اول -فصل ششم:آرزو های بزرگ

صبح بخیر محمد سام پدر امروز دوشنبه هست و پانزده روز است که سفرت آغاز شده،پدر ومادر هم هسفرت بوده اند .نمیدانم این همراهی تاکی خواهد بود ولی هرچه هست روزی خواهد آمد که این سفر را به تنهایی  ادامه دهی. همه پدران و مادران آرزوهای بزرگی برای فرزندانشان دارند.وقتی وبلاگها را میخوانم می بینم که همه چه آرزوهای شیرینی دارند ،در فکر فرو میروم،مادری آرزو دارد فرزندش دانشمند شود ،پدری از هم اکنون دخترش را سوپر استار میخواند و....اما آرزوی این پدر چیزی نیست جز صالح بودن فرزندش،چراکه نور دیده ام "همانا صالحان وارثان زمین هستند" وروزگاری خواهد رسید که مدینه فاضله بشریت بپا خواهد شد و این جز به  دست صالحان اتفاق نخواهد افتاد.صا...
26 ارديبهشت 1390

دفتر اول فصل پنجم:آهن و سرب

سلام محمدم... ديشب به دست بوس پدر بزرگ و مادر بزرگ رفته بودم... اکنون که بر چهرهايشان مينگرم ،احساس قوي تري مرا در برميگرد.موها و محاسن  غبار زمان گرفته  پدربزرگ چهره اش رابرايم شيرين تر ميکند،حالا بيشتر معني اين جمله را درک ميکنم: نگاه با محبّت به پدر و مادر ، عبادت است.پدر بزرگ کم حرف ميزند ،دستان خسته از روزگاران را بر موهايش ميکشد و به من  توصيه اي ميکند: ((فرزندم،پسر چون آهن است که هرچه در کوره گداخته تر شود محمکتر و مقاومتر مي شودو دختر چون سرب است که اگر در کوره گداخته شود ،ذوب مي شود)).پند پدربزرگ را به گوش جان مي شنوم و راه و رسم پدر بودن برايت را درخيالم نقاشي ميکنم. نور ديده پدر،مگر...
25 ارديبهشت 1390

دفتر اول-فصل چهارم:روز دهم

محمدم،امروز بيستم ارديبهشت است ومصادف با روز دهم تولدت.صبحگاه از خانه خارج ميشوم و به طلب روزي حلالتر به محل کار ميروم.امروز مادر و مادر بزرگ تو را براي اولين تطهير به حمام ميبرند.از محل کار بازميگردم و تورا پاکتر از هر روز مي بينم .به خواب نازي فرو رفته اي ،در آغوشت ميگيرم ،و آرام مي بوسمت .اين روزها بيشتر اوقات روز را مي خوابي و شبها بيدار مي ماني و من و مادر هم تا صبح بيداريم... نور ديده پدر،چه نيکو گفته اند که فرزند امانتي بزرگ و احسان پروردگار است که به بنده بخشيده شده،اما من تورا سفيري از جانب خدا يافتم که هر لحظه بر من تذکر ميدهد ومرا لبريز از يادش ميدارد.با آمدنت خواب شبانگاهيم کم شده و سفير حق هر لحظه اين آيه را بر من گوشز...
23 ارديبهشت 1390

دفتر اول-فصل سه: ونامت رامحمد سام نهاديم

شب  هفتم تولدت فرارسيده ، ومن به سنت نياکان بر گوشت اذان و اقامه مي گويم.مادر از زماني که فهميده خداوند به او پسري خواهد بخشيد در تکاپوي نام زيبايي براي توست.من نيز در اين مدت ساکت و آرام منتظرم تا مادر نامي در خور تو و دلخواه پدر بگويد و اين حق را پس از 9 ماه تحمل سختي ها و مشقتها که خود به چشم ديدم به او ميدهم تا نامي نيک برايت انتخاب کند.. نيکان،سپهر،سهند،اميد،امير صدرا و...پيشنهادهايست که مادر ميدهد و من تا  لحظه آخر سکوت کرده ام.همه نامها زيبا هستند ومن پر از ترديدم تا نامي بر تو نهيم که پراز هويتمان باشد،اما من هنوز منتظرم تا مادر نامي نيکوتر برايت انتخاب کند.  محمدسام آخرين پيشنهاد مادراست .در محمد شکي نيس...
22 ارديبهشت 1390

دفتر اول فصل دو:سلام بر فرزندم

      امروز دوازده اردیبهشت است.دیشب اولین شب زندگیت همراه مادر در  بیمارستان بوعلی تجربه کردی،البته مادربزرگ هم همراهتان بود.عصر دیروز خیلی ها برای دیدنت امدند،از خاله ها گرفته تا عمه ومادر بزرگها و ....امروز برای اولین بار تو را درآغوش گرفتم وهمه غم و غصه هایم را فراموش کردم وبرات دعا کردم همچون زکریا(ع)که با دلی شکسته از خداوند چنین خواست" قَالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ "« خداوندا! از طرف خود، فرزند پاکیزه‌ای (نیز) به من عطا فرما، که تو دعا را می‌شنوی!»و خداوند هم به او یحیی(ع) را بخشید.ومانند ابراهیم(ع) که از پروردگار چنین خ...
22 ارديبهشت 1390

دفتر اول فصل یک: تولد

    جوجه يک روزه مامان و بابا   "درود بر من، روزي که زاده شدم و روزي که بميرم و روزي که زنده برانگيخته شوم" سوره مریم " روز يازدهم ارديبهشت فرا رسيده ودرختان شکوفه کرده اند.طبيعت زنده شده و همه جا سرسبزتر از هميشه زندگيم گرديده است.درد شيريني وجود مادر را فرا گرفته است.شب گذشته هم از دردهاي آسماني تولدت پلک بر هم نگذاشته است .صبح فرا رسيده و باران بهاري هر لحظه شديدترمي بارد .وجودمان را به زير با ران ميبريم تا به مطب پزشک برسيم.پزشک نويد تولدتت را  تا ساعات آينده ميدهد.با مادر به خانه بازميگرديم وآماده رفتن به زايشگاه ميشويم.همچنان باران مي بارد شايد خدا ميخوا...
20 ارديبهشت 1390
1